امروز نسک (کتاب) دست نوشتههایم را گشودم همان نسکی که یادبودهایم (خاطراتم) را در آن مینوشتم. به دنبال کسی در این نوشتهها میگشتم اما هنگامی که به آن روزها در نوشتههایم رسیدم دیدم برگههای آن روزها سپید است انگار هیچگاه در آن برگهها چیزی ننوشته بودم در واپسین برگهی سپید دیدم که چیزی نوشته شده بود: او آمد او در یک روز بارانی آمد… او رفت او در یک روز سرد پاییزی رفت.
سردرگم شدهام خط خط من بود اما هرگز این را ننوشته بودم! پس چه کسی توانسته بود خط من را بنوسید؟ چه کسی برگهها را سپید کرده بود؟ چه کسی؟ چه کسی؟
اونی که روزی بود انگار که هرگز نبوده
روی برگه های سفید میشه خاطراتی تازه نوشت
اما روبرگه های خط خطی خاطرات من نمیشه دیگه نوشت خوشحال باش که برگه هات سفیدن
همیشه جا واسه خاطرات تازه داری