مرا خواندی تا بیایم نم نم آمدم چون بارانی که میآید و نمیرود. به سان آتشی که در آتشکدهی پیرمان هنوز برافروخته است ماندنی شدم. نم نم آمدم که چون آتش بمانم افسوس که در نگاهت این باران بهاری که در برابرت به زمین نشسته بود گلآلود به چشم آمد. و تو خشمگین مشت بر آب کوبیدی. آوای شر شر آب شاید دلنشنین باشد ولی درونش پر از درد است.
دیگر مرا نخواندی. دیگر مرا ندیدی و از گلآلودیم گریختی تا نکند رختت آلوده شود.
بگریز ولی بدان این آب گلآلود همیشه چشم به راهست. خواه مشتی بر آب کوفته شود یا دستی به آن شسته گردد. شاید چهرهی این آب، گلآلود باشد ولی آتشیست که خاموش نمیشود و شاید دیده هم نشود. آتشی که در برابر چشمان تو آبی گلآلود است.
سوشیانت عزیز همیشه سربلند باشی و خرم. آب و آتش که نمیتونه با هم باشه ؟ یا آتشی یا آب، این رو همینطوری نوشتم.
همیشه سربلند باشی.
هیچی نشدنی نیست. همونجور که میشه میان خنده گریه کرد میشه آتش بود و آبی گلآلود دیده شد