سکوتم را خفه میکنم و فریاد میزنم
کنج چاردیواری نشستهام لیوان چای را برمیدارم و لَختی از آن مینوشم. گذشته همانند یک فیلم در پندارم سپری میشود به کنون میرسم و به آینده میاندیشم. آیا در راه درستی گام برداشتم؟ آیا از آنچه اکنون هستم خشنودم یا پیشمانم؟ هنگامی که به رویدادهای گذشته نگاهی میاندازم راه سنگلاخی را میبینم. شاید در این راه کفشهایم دنداننما شده باشد اما این خندههای دنداننما شرمآور نیست و باید به آن ببالم زیرا خندههای این کفشها به من میگوید که زمینگیر نشدم و راه را پیمودم و اکنون در اینجا هستم.
در برگزیدن راه و شیوهی زندگی گستاخ و دلیر بودم. سختیها را به جان خریدم و اکنون در اینجا هستم جایی که یک سوشیانت زوارزاده باید در آن باشد. اگر هزار بار دیگر هم به گذشته بازگردم همین راه را خواهم پیمود و گستاخانه سختیها را به جان خواهم خرید.
همیشه به گونهای زندگی کردم که از کارهایم پشیمان نشوم. اینکه در زندگیت شادمانی و خشنودی را عاشقانه لمس کنی چیزیست که بسیار ارزشمند است. گاهی نیاز است که سکوت را خفه کنم و اکنون همان هنگام است. سکوتم را خفه میکنم و فریاد میزنم که من میتوانم دنبالهی این راه را بپیمایم زیرا این راه من است. یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت و در پایان پیروزمند خواهم بود. تو نیز میتوانی سکوتت را خفه کن و فریاد بزن گاهی نیاز است که فریاد بزنی تا گوشهایت تو را بشنوند.