روزنوشت

شهر بدون تاکسی

امروز به سان همیشه همراه دوست خوبم دکتر، به دربند رفتیم روز بسیار خوبی بود در راه جوانان و سالخوردگانی را دیدم که سرشار از انرژی بودند هنوز برای من جای پرسش است که چرا با این همه قهوه‌خانه و رستورانی که در دربند دیده می‌شود گروهی از مردم توشه‌ای بسیار سنگین همراه خود به کوه می‌آورند؟ پس از پایان کوه‌پیمایی در راه بازگشت در یکی از این رستوران‌ها چاشت خوشمزه‌ای همراه با نان داغ خوردیم. به میدان سربند بازگشتیم و سوار یک خودروی ون شدیم راننده پیاپی به دیگر همکارانش می‌گفت: «آقا ماشین شخصیتو از این‌جا بردار» پاسخ همکارانش هم شوخی و خنده بود پس از این‌که همه سوار شدند آگاه شدم که تاکسی‌ها نیز از این پس باید بنزین آزاد بزنند راننده گفت: «دیگر در این شهر چیزی به نام تاکسی نداریم سازمان تاکسی‌رانی هم گفته است خودروی هر کسی که کرایه‌ها را افزایش دهد به پارکینگ برده خواهد شد».

شهر بدون تاکسی

من همیشه با ساختار پولی کشور که همانند کشورهای کمونیستی است ناهمسو بودم ولی برچیدن یارانه‌ها هنگامی که کشورمان زیرساخت درستی ندارد کاری نابه‌خردانه است. بگذریم این کار خوبی‌هایی هم داشت دیگر با پدیده‌ی دور دور  در شهر کم‌تر روبه‌رو خواهیم شد با گران شدن بنزین شاید گروهی از جوانان به دور دور با دوچرخه‌های دوسرنشین روی بیاورند و کنار دختران زنگ دوچرخه‌هایشان را بزنند.

شهر بدون تاکسی شاید چندان هم بد نباشد امیدوارم دوچرخه‌سواری بار دیگر میان مردم همه‌گیر شود.

author-avatar

درباره سوشیانت زوارزاده

من سوشیانت زوارزاده هستم یک روان‌شناس و روانکاو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *