تازیانه را بزن
تازیانههایت را تندتر بر من بزن آری من گناهکارم گناهم عاشق بودن است گناه من فراموش کردن خودم است. گناهان من بیشمار است خود نیز میدانم پس تازیانه را بر من بکوب چشم پوشی کن از این که شاید روزی تکیهگاهی بودهام و بارها بر دوش کشیدهام با اینکه توانی در من نبود. شاید نخستین کسی باشم که از تازیانههای ترسآور مسرور شوم زیرا کسی که من را به سزای گناهم میرساند را دوست دارم پس تنها لبخندی از ژرفای درونم خواهم زد و میگویم تازیانهات را بر من بزن و فراموش کن که پیکرم میلرزد. پاسخ هر پرسشم را پیش از آن که تو بگویی میدانم. میدانم چرا امروز باید تازیانهها را میخوردم پاسخ این است که سالها پیش در چنین روزی راه تازهای در زندگیم یافتم اما نمیپنداشتم روزی این شادی و پیروزی بزرگ برایم دردآور شود.
تازیانههای تو از مهربانی دیگران خوشایندتر است. این دردها را دوست دارم چون کسی که مرا به این دردها دچار میکند از ته دل دوست دارم. شاید روزی بیاید که سوشیانت زنده نباشد اکنون که هست تازیانهات را با خشم بیشتر بکوب و من شکیبا خواهم بود.
دستانی که تازیانه را حمل میکنند دستانی گناهکارند
دستانی دوزخی
کاش این دستها مرهمی برای زخمهایت بودند
کاش میشد ثانیه هارا نگهداشت
شکیبایی ات قلبم را هزار پاره میکند وسکوتت به آتشم میکشد
محبوبم اینچنین مهربانیت را به پایم نریز
این گل خشکیده با اشک تو سبز نخواهد شد
تو این گونه میپنداری نه من
امشب گریه میکنم .
گریه میکنم برای تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن.
برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی.
امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.