پژواک کوه
دیشب خواب مادرم را دیدم گریه میکردم و میگفتم رفت. لبخند زد و گفت هست. اگر نبود این اشکها از چشمانت سرازیر نمیشد و فراموشش کرده بودی. پرسیدم چه کنم و گفت دستبند را درست کردی؟ گفتم نه. از خواب…
دیشب خواب مادرم را دیدم گریه میکردم و میگفتم رفت. لبخند زد و گفت هست. اگر نبود این اشکها از چشمانت سرازیر نمیشد و فراموشش کرده بودی. پرسیدم چه کنم و گفت دستبند را درست کردی؟ گفتم نه. از خواب…
امروز داشتم به آهنگ به کسی بر نخوره از شهیار قنبری گوش میکردم و پس از شنیدنش بر آن شدم که کمی پنجرهها را ببندم زیرا این همه پنجرهی باز بس است دربارهی شبکههای اجتماعی سخن میگویم نه پنجرههای خانه…