پژواک کوه
دیشب خواب مادرم را دیدم گریه میکردم و میگفتم رفت. لبخند زد و گفت هست. اگر نبود این اشکها از چشمانت سرازیر نمیشد و فراموشش کرده بودی. پرسیدم چه کنم و گفت دستبند را درست کردی؟ گفتم نه. از خواب پریدم دستبند را از کشوی میزم بیرون آوردم نگاهی به...
[email protected]@none says:
@none says:
@none says:
@none says: